پروازی بدون بال و پر
قله ها همواره همدیگر را می بینند اگرچه هم فراز نباشند باتلاقها و کویرها هرگز همدیگر را نمی بینند اگر چه هم سطح باشند (آهای سبلان! ای پیر مغرور، ای زال سپید موی، ای استوارو ای پا بر جا، ای که نوک قله ات ابرها را نوازش می دهد، ای هم بازی اختران و ستارگان،مرا از اعماق وجودت دریاب، غبار زندگی را از چشمهایت پاک کن و تماشا کن سینه ستبر و شانه چهار سو کشیده مرا، به چشمهای مظلوم و به پاهای ناقصم که از زیر زانو قطع گردیده اند خیره شود. مرا درک کن. بگذار من از نزدیک به دیدارت نائل شوم آنهم نه در فصل تابستان و در وقت خوشی و سرمستی
بلکه در فصل زمستان، فصل سوز و سرما و در فصل حوادث، لجاجت را کنار بگذار و سختگیری مکن. بگذار در زیر سایه پر مهرت ترنم زیبای زندگی و پیروزی بخوانم. آرام باش و مغرور نشود. نیک می دانم تو نیز همانند من دل آتشین داری، تو از ندانم کاری و بی توجهی عده ای بدون توجه به مسائل زیست محیطی به جان پر صلابتت افتاده و هر آن، تن پر مهرت را مجروح می سازند و محیط چون بهشتت را آلوده می نمایند و من از نگاههای معنی دار و ترحم آمیز عده ای از مردم که همچون تیری بر تن معلولم نشسته و با آن پاهای مصنوعی که با هر قدم آرام و قرار را ز جانم می گیرند و کسانی که وجودم را به هیچ می انگارند و چه نیکو شباهتی!
اینک فریاد شرر بار و جگرسوز من با بخار تفتان به هم آمیخته و خود را به دیواره با شکوه جو پار کوبیده و از امتداد شیر کوه گذشته آنگاه در قله دماوند طوفانی عظیم بر پا نموده و خود را شتابان به دریاچه پری گونه ات می رساند تا بلندترین قلل جهان از خواب ابدی بیدار گشته و به در دم گوش فرا دهند. مگر نه اینست که تو آذرستان این سرزمین شور و عشق را نگهبانی. مگر نه این است که ما پرورده در دامان پر مهرت هستیم، مگر نه این است که ما پرورش یافته از شیر پاک توئیم. می خواهم لحظه ای با تو باشم، می خواهم پرواز کنم، می خواهم بگویم که حتی بدون داشتن بال و پر می شود پرواز کرد.
خوب می دانم که تو مهربانترین کوهها هستی، دریاچه ای از بهشت برین داری، جایگاه پیامبران بوده ای، مأویگاه شیران و پلنگان این مرز و بوم بوه و هستی، ستارخانها، باقرخانها، نبی ها و کوراوغلوها را در دامان خود پرورانده ای، پس ساکت باشد و به گذشته ات نظری بیافکن، این قدر فراموشکار مباش، دفتر خاطراتت را ورق بزن، فرزندان تو پشت به دوست و دشمن نمی کنند. آنها بر این قاعده سر تسلیم فرود نمی آورند تو آرام باش و مغرور مشو، من خود به تنهایی حرفهای زیادی جهت گفتن خواهم داشت من از ستیغ و بلندای قله ات بانگ بر خواهم آورد که ای مردم آزادة جهان، جانبازی و نقص عضو محدودیت نیست، جانبازی زمین گیر شدن نیست، جانبازی اوج هست، حرکت است، عشق است، عشق به تمام خوبیها و عشق به قدرت لایزال الهی، آن وقت وجودم فانوس بدست در کنار سنگهایت ایستاده و مقاومت و ایستادگی و اوج و پر کشیدن را به نسلهای آینده بازگو خواهد کرد.


گزارشی از همنورد
آقای تجارتی ـ( آقای بهتاش)



 







     
ابتدای صفحه
      
Links ContactUs AboutUs Register News Home
2006 Copyright Tabrizmount. All rights reserved.
Design by :  www.azarfakhim.com   Hosted by: www.programinghost.com